نورپردازی مثلثاتی - از زاویه تا احساس

فلسفه و ریاضیات از دیرباز همزیستی نزدیکی داشته‌اند. اولین نشانه‌های این پیوند را در عصر باستان و نزد فیثاغوریان می‌بینیم. آن‌ها عدد را اصل همه چیز می‌دانستند و جهان را با ریاضی توضیح می‌دادند. افلاطون هندسه را پلی می‌دید میان عالم محسوس و عالم مثل‌ها. ارسطو منطق صوری را پایه فلسفه قرار داد و ریاضیات را به عنوان معرفت یقینی ستود. در قرون وسطی، فیلسوفان اسلامی مانند خیام و بوعلی سینا، بر مبنای هندسه و حساب، عرفان و حکمت ساختند. در دوره رنسانس، دکارت مختصات کارتیسی و وحدت جبر و هندسه را خلق کرد. لایب‌نیتس با کشف حساب دیفرانسیل، زمینه‌ای برای فلسفه‌ی تغییر و فرآیندها فراهم آورد. کانت مسئلهٔ ریاضیات را در نسبت با ساختار ذهن بررسی کرد. هگل ساختار دیالکتیکی را به تاریخ ریاضیات گسترش داد. وایت‌هد در «فرایند و واقعیت»، جهان را ترکیبی از رخدادها و روابط توصیف کرد. فرگه و راسل مبانی منطق و نظریهٔ مجموعه را در فلسفه استقرار دادند. راسـل و وایت‌هد نوشتند که ریاضیات اساسا مقاله در منطق است. ویتگنشتاین نخست منطق‌گرایی را پی گرفت و سپس به زبان عام نزدیک شد. 


در قرن بیستم، فلسفه‌ی علم و فلسفه‌ی زبان به ریاضیات تکیه کردند. ساختارگرایان و پساساختارگرایان، ماتریس‌های اجتماعی را به شباهت ماتریس‌های ریاضی دیدند. در سال‌های اخیر، دسته‌نظریه جای خود را در فلسفه‌ی ریاضی باز کرده است. دسته‌نظریه، موجودیت‌ها را به صورت روابط و ساختارها تعریف می‌کند. این دیدگاه، نگاه ما را از اجزا به کلیت‌های رابطه‌ای تغییر می‌دهد. در فلسفه‌ی تصویر، این پیوند به تحلیل ساختارهای بصری کمک می‌کند. ترکیب‌بندی با نسبت طلایی، نمونه‌ای از قیاس ارسطویی در هنر است. هندسهٔ پروژه‌ شده، پرسپکتیو را به عنوان تابعی ریاضی تبیین می‌کند. نورپردازی را با مثلثات و قانون لمبرت به هستی‌شناسی سایه و روشن پیوند می‌دهیم. پردازش تصویر دیجیتال، حاصل تبدیل فوریه و عملیات ماتریسی است. این موج‌نگاری‌های فرکانسی، الگوهای بصری را به دامنهٔ معنایی متصل می‌کنند. از این رو تصویر دیجیتال، هم محصول هنر و هم علم الگوریتم است. در فلسفه‌ی تابع، هر موجود در صحنه تابعی از شرایط اولیه‌اش است. این نگاه، برگرفته از دیالکتیک لایب‌نیتس و وایت‌هد است. فیلسوف ریاضیدانان معاصر مانند کاترین نتاب و مارک اسپیتال این ایده‌ها را توسعه داده‌اند. کاربرد این فلسفه در سینما و تئاتر، به طراحی محاسباتی صحنه می‌انجامد. در طراحی بازیگر و نور، به جای حس سلیقه‌ای، محاسبات دقیق داریم. نرم‌افزارهای گرافیکی از عملیات خطی و ماتریسی برای رندر صحنه استفاده می‌کنند. هوش مصنوعی با یادگیری عمیق، ساختارهای ریاضی را برای تشخیص احساس به کار می‌برد. تبدیل فوریه سریع، تغییرات نور را در فرکانس‌های مختلف تحلیل می‌کند. شبکه‌های عصبی مانند توابع پیچیده‌ ترکیبی، هستی تصویر را مدل می‌کنند. این مدل‌ها، ریشه در منطق ریاضی و نظریهٔ مجموعه دارند. فلسفه‌ی هستی‌شناسی تصویر، تلاقی میان ذهن، عدد و معناست. این رشته نیازمند زبان مشترک ریاضیات و مفاهیم فلسفی است. با فهم این پیوند، می‌توانیم آموزش هنر را از شعار به منطق بیاوریم. بدین‌گونه فلسفه و ریاضی، دست در دست هنر، چشم‌اندازی نو می‌گشایند.


فلسفه وجودشناسی و انتزاعات در ریاضیات هندسی صحنه و هوش مصنوعی


در این مقاله می‌کوشیم هستی‌شناسیِ موجودیت‌ها و انتزاع‌هایی را که در فرمول‌های هندسی و نوری صحنه و در مدل‌های هوش مصنوعی شکل می‌گیرند، با زبان فلسفه و ریاضیات پیوند دهیم. ابتدا مفاهیم «وجود» و «ماهیت» را با نقاط و معادلات هندسی تعریف می‌کنیم، سپس نسبت و قیاس را در ترکیب‌بندی و نورپردازی بازمی‌شکافیم و در نهایت فلسفه‌ی تابع در دستگاه‌های نور–هندسه و در مدل‌های فوریه‌محور هوش مصنوعی را نظریه‌پردازی می‌کنیم. در طول مسیر، آموزه‌های فیلسوفان ریاضیدان کلاسیک و مدرن را مرور می‌کنیم.


هستی و ماهیت: از نقطه تا چندسطحی


نقطه به‌مثابه وجود:

در هندسه‌ی سه‌بعدی، هر «موجود» در صحنه با نقطه‌ی نمایش داده می‌شود. این نقطه، «ماهیت» نظریه‌ای دارد (معادله‌ی کره، صفحه یا منحنی) و «وجود» آن به معنای تحقق مختصات عددی‌ست.

ماهیت به‌صورت معادله:


وجود با نمونه‌ی عددی: (x=1,y=2,z=3)(x=1,y=2,z=3) همان «شیء واقع» است.

انتزاع و دسته‌بندی

انتزاع از رابطه‌ی تابعی میان نقاط پدید می‌آید:


این تابع موجودات درون کره را به دسته‌ی «وجود» تعلق می‌دهد و بقیه را خارج می‌داند.

قیاس و نسبت: ریشه‌های ارسطویی تا نسبت طلایی

نسبت اقلیدسی

در هندسه‌ی اقلیدسی، دوتا طول 𝑎 و 𝑏 را رابطه‌ی «نسبت»

می‌نامیم. این انتزاع پایه‌ی ساختارهای زیباشناختیِ قاب‌بندی و ترکیب‌بندی است.


نسبت طلایی در کادر

نسبت طلایی 𝜑 مقداری‌ست که


و در ترکیب‌بندی کادر:


نقاط قوت نمایش را تعیین می‌کند. این «قیاس» بین عرض و ارتفاع، مقوله‌ی ارسطویی «قیاس میانه» را به زبان اعداد پیاده می‌کند.


تابع به‌مثابه هستی‌شناسی مدرن

کارکرد ماتریس‌ها به‌عنوان توابع

در پرسپکتیو، تبدیل نقطه‌ی صحنه به تصویر دوبعدی با دو تابع پشت‌سرهم صورت می‌گیرد:

که 𝑉 و 𝑃 ماتریس‌های خطی‌اند. این همان «عین» مدرن است: موجودات رابطه‌مند تعریف می‌شوند، نه مستقل.


فلسفه‌ی تابع در ریاضیات و فلسفه

گوتفرید لایبنیتس: تابع را هسته‌ی دیفرانسیل و دیفرانتیبل می‌دانست؛ موجودیت‌ها مدام در حال تغییر و «تولید» از تابع‌اند.


رنه دکارت: جابه‌جایی میان هندسه و جبر را با معرفی مختصات کارتیسیان به فلسفه پیوند زد. نقطه، موجودی کاربردی و تابعی شد.


آلفرد نورث وایت‌هد: در «فرایند و واقعیت»، هر موجود را «فرایند» تابعی از شرایط قبلی می‌دید.


آلن بدیو: با تکیه بر نظریه‌ی مجموعه‌ها، هستی را تابعی از «رویداد» و «عضویت» می‌داند.


فرمول‌های ترکیبی وجود–نسبت–تابع در نورپردازی

قانون لمبرت و نسبت زاویه‌ها

نور منعکس‌شده از سطح با

جایی که 𝜃 تابعی از زاویه‌ی بین نور و نرمال‌ است:


این نسبت‌سنجی (قیاس برداری) میان «جهت نور» و «جهت سطح» هستی‌شناسی سایه و روشنی را می‌سازد.


مثلث نوری: کارکرد مثلثات

بردار نور با بردار دوربین 𝑐 در چندضلعی فضایی رابطه می‌یابند:


هوش مصنوعی و تبدیل فوریه: فلسفه‌ی الگو و معنا

فوریه به‌مثابه زبان

تبدیل فوریه

هر الگوی نوری را به مؤلفه‌های فرکانسی تقسیم می‌کند. موجودیتِ «بافت» و «اطلاع‌رسانی» از دل این تابع بیرون می‌آید.


وزن‌دهی احساسی و انتزاعِ معنایی

تابع احساس را بازنویسی می‌کنیم:


این انتزاع، پل میان «شناخت» (فلسفه‌ی ذهن) و «وجود تصویر»ست.


جمع‌بندی فلسفی و فرمولیک


1. نقطه و معادله، دو رخِ ماهیت و وجود‌اند.

2. نسبت‌ها (قیاس ارسطویی و نسبت طلایی) بنیاد ساختار بصری‌ست.

3. توابع (ماتریس‌های پرسپکتیو، لمبرت، فوریه) روابط هستی را تعیین می‌کنند.

4. فیلسوفان ریاضیدان از لایبنیتس تا وایت‌هد و بدیو بر این «تابعیتِ وجود» تأکید ورزیده‌اند.


نورپردازی، هندسه‌ی صحنه و هوش مصنوعی: پیوند در فرمول‌ها


در سینما و تئاتر، نورپردازی و چیدمان صحنه فقط دغدغه‌ی زیبایی‌شناسی نیست؛ بلکه بر پایه‌ی هندسه و ریاضیات شکل می‌گیرد تا معنا، عمق و احساس‌ را منتقل کند. هم‌زمان در مدل‌های هوش مصنوعی، پردازش تصویر و تغییرات نور با استفاده از تبدیل فوریه سریع (FFT) محاسبه می‌شود. در این مقاله، ابتدا بنیان‌های هندسی و نورپردازی را بررسی می‌کنیم، سپس فرمول‌های مشترک آن‌ها را می‌سازیم و در نهایت پیوند آن‌ها را با پردازش‌های فوریه در هوش مصنوعی نشان می‌دهیم.


هندسه‌ی صحنه

پرسپکتیو و ماتریس تبدیل

هر صحنه سه‌بعدی با استفاده از ماتریس دید (View) و ماتریس پروجکشن (Projection) به تصویر دوبعدی تبدیل می‌شود:


که در آن


مختصات نقطه در فضای سه‌بعدی است،

𝑉 ماتریس مشاهده،

𝑃 ماتریس پرسپکتیو با اجزایی که از زاویه‌ی دید دوربین FOV استخراج می‌شوند:


که 𝑑 عرض سنسور و 𝑓 فاصله کانونی لنز است.


ساختار بصری با نسبت طلایی


در ترکیب‌بندی صحنه، تقسیم‌بندی کادر طبق نسبت طلایی    نقش دارد. خطوط راهنما در کادر با مختصات


به عنوان نقاط قوت نمایشی استفاده می‌شوند.


نورپردازی صحنه

قانون لمبرت

میزان نور منعکس‌شده از یک سطح دیفوز تابعی از زاویه تابش 𝜃 است:


که 𝐼𝑖 شدت نور ورودی،

𝜌 ضریب بازتاب دیفوز،

𝜃 زاویه‌ی بین بردار نور و نرمال سطح است.


نورپردازی سه‌نقطه‌ای

برای حجم‌دهی به سوژه، سه منبع نور تعریف می‌شود:


نور اصلی (Key Light) با شدت 𝐼𝑘 و زاویه 𝜃𝑘 

نور پرکننده (Fill Light) با شدت 𝐼𝑓 و زاویه 𝜃𝑓

نور پشت (Back Light) با شدت 𝐼𝑏 و زاویه 𝜃𝑏


مجموع روشنایی روی سطح با جمع برداری این سه منبع به دست می‌آید:


ترکیب هندسه و نورپردازی

با دانستن موقعیت دوربین و بردارهای نور، می‌توان روشنایی نقطه‌ای روی صحنه را به‌صورت تابعی از مختصات جهانی (𝑋,𝑌,𝑍) نوشت:


که 𝑛(𝑋,𝑌,𝑍) نرمال سطح در نقطه،

𝑙𝑗 بردار نور 𝑗 به سمت نقطه است.


نور و انتقال احساس

در روان‌شناسی تصویری:


افزایش کنتراست نور (Δ𝐼) با معادله

 

برانگیزاننده‌ی توجه و حس تعلیق است.


دمای رنگ (𝑇 بر حسب کلوین) با رابطه‌ی تقریباً معکوس با طول موج مسلط، بر احساس گرمی یا سردی تصویر تأثیر دارد.


پردازش تصویر در هوش مصنوعی

تبدیل فوریه سریع (FFT)

هر تصویر دوبعدی 𝐼(𝑥,𝑦) با تبدیل فوریه به دامنه‌ی فرکانسی 𝐹(𝑢,𝑣) می‌رسد:


در پیاده‌سازی‌های دیجیتال از الگوریتم FFT استفاده می‌شود تا با پیچیدگی 𝑂(𝑁log⁡𝑁) محاسبات انجام شود.


نور و فرکانس

تغییر نور و کنتراست در حوزه‌ی فضای تصویر، معادل تغییر دامنه‌ی مؤلفه‌های فرکانسی است:

که 𝛼 ضریب کنتراست و 𝛽 بایاس روشنایی است.


پیوند فوریه با احساس فرکانس‌های پایین (𝑢,𝑣≈0) مسئول اطلاعات کلی و نورسنجی عمومی‌اند؛


فرکانس‌های بالا مسئول جزئیات و بافت‌اند. افزایش دامنه در باند فرکانس‌های پایین حس آرامش و وسعت می‌دهد و برعکس تقویت فرکانس‌های بالا حس پُرجنب‌وجوشی یا تنش را منتقل می‌کند.


تابع یکپارچه نور-هندسه-احساس 

فرض کن تصویر صحنه تحت نورپردازی ترکیبی 𝐼(𝑋,𝑌,𝑍) از بند 4 تولید می‌شود. آنگاه دامنه فوریه


و تابع انتقال احساس 𝐸 را می‌توان پیشنهاد کرد:

که 𝑊(𝑢,𝑣) یک فیلتر وزن‌دهی بر اساس نقشه‌ی احساسی (مثلاً کاهش باندهای میانی برای تعلیق) است.



با این منظر، نقد هنرمندان در نکوهش ریاضیات نه تنها نقد دانش، بلکه نقد رابطه‌ی وجود و معنا و انتزاع است. کارگردانی که می‌گوید «مثلثات به چه درد می‌خورد؟»، یعنی ابزار خودش را نمی‌شناسد. و این خطرناک‌ترین نوع بی‌سوادی‌ست: بی‌سوادی در حوزه‌ی تخصصی.


بررسی نورپردازی در صحنه با استفاده از قانون لمبرت، مثلثات، و بردارهای نوری. تحلیل تأثیر زاویه تابش نور بر سایه، حجم، و حس تصویر.