
روان انسان همواره در مرکز توجه فلسفه، ادبیات، هنر و علوم تجربی بوده است. در قرن بیستم، دو پدیده مهم ـ روانکاوی فرویدی و سینما ـ بهصورت موازی اما با روشهایی کاملاً متفاوت، بر ذهن، جامعه و نگرش ما نسبت به درون انسان تأثیرگذار شدند. فروید، متکی بر تجربه زیسته و همچنین مصرف مواد محرک همچون کوکائین، نظریههایی شبهعلمی خلق کرد که بیش از هر چیز بازتاب ذهنیت فردی و فشارهای اجتماع اطرافش بودند تا واقعیات تجربی قابل اندازهگیری. از سوی دیگر، سینما به عنوان صنعتی قدرتمند و هنری نمادین، همچنان گریبانگیر ذهن انسان شد و تصویری ذهنی و روایی از واقعیت تولید کرد. اکنون، با پیشرفت علوم اعصاب و ابزارهای نوین تصویربرداری مغزی، بسیاری از این برداشتهای ذهنی ـ چه در روانکاوی فرویدی و چه در سینما ـ مورد بازتعریف یا نقد جدی قرار گرفتهاند؛ این مسئله ضرورت قانونگذاری، آموزش و تحقیق درباره تأثیرات عمیق رسانههای روایی و نظریههای غیرعلمی بر روان و جامعه را دوچندان میکند.
فروید بنیانگذار روانکاوی، دانش آموخته پزشکی و جانوری بود که در وین، تحت نفوذ فرهنگ قرن نوزدهم اروپا رشد یافت. او با تکیه بر مشاهدات شخصی، تحلیل رؤیاها، تجربیات زیسته و محیط فرهنگی؛ تلاش کرد تا نظامی از مفاهیم درباره ناخودآگاه، نهاد، من و فرامن بسازد. محیط اطراف فروید ـ سرشار از سنتهای سرکوبگر اجتماعی و تبعیض نژادی ـ موجب شد تا او به بررسی ریشههای سرکوب روانی، میل جنسی و تعارضات درونی در انسان روی آورد. فروید در ابتدای کار، حتی تا جایی پیش رفت که مصرف کوکائین را «معجزه پزشکی» خواند و مدتی بهصورت فعال از آن استفاده کرد. این مصرف به شدت بر خلاقیت نظری و ساختار اندیشگی او اثر گذاشت و فضایی فراهم آورد تا شهودات ذهنی به نظریههای به ظاهر ساختارمند مبدل شوند، بدون آنکه پشتوانه تجربی یا روش علمی دقیقی داشته باشند.
پژوهشها نشان دادهاند محیط فرهنگی و شخصی فروید، از جمله تبعیضات علیه یهودیان در اروپا، تأثیر مستقیمی بر شکلگیری بموقع روانکاوی داشت. برای نمونه، تاکید فروید بر سرکوب جنسی و عقده ادیپ، متأثر از روابط خانوادگی و تجربیات دوران کودکی خودش بود. او بدون انجام آزمایشهای نظاممند یا استفاده از آمار، صرفاً به روایتهای درمانجویان یا حتی خوابهای خودش استناد کرد؛ این رویه بعدها مورد انتقاد گسترده قرار گرفت.
یکی از مهمترین نظریههای فروید، تقسیمبندی ساختار روان به سه بخش نهاد (Id)، من (Ego)، و فرامن (Superego) است. نهاد نمایانگر بخش غریزی و ناخودآگاه ذهن، من مسئول تعادل میان خواستههای نهاد و الزامات واقعیات بیرونی، و فرامن نمایندهی ارزشهای اخلاقی و اجتماعی تلقی شد. همچنین نظریه تفسیر رؤیاها، عقده ادیپ و رویکرد به نمادگرایی جنسی، بخش مهمی از زیربنای روانکاوی فرویدی به شمار میروند.
فضای نظری فروید بر تجربهی فردی، مشاهدات بالینی انفرادی و اهمیت خاطرات و خاطرات سرکوبشده، تفسیر نمادین و ذهنیتگرایی شدید استوار بود. برخلاف علوم طبیعی، فروید تقریباً هیچگاه به فرضیهپردازی مبتنی بر مشاهده سیستماتیک یا آزمونپذیری تجربی روی نیاورد و ترجیح داد گزارشهای ذهنی را عین واقعیت روانی قلمداد کند.
استفاده فروید از کوکائین موجب انتخاب روش شناختی متفاوتی شد که مبتنی بر شهود، احساسات آنی و حتی سرخوشی لحظهای بود. کوکائین، به عنوان مادهای که در آن عصر به عنوان دارو و محرک عصبی رایج بود، به فروید کمک کرد تا لحظاتی از ارتباط با ناخودآگاه را تجربه کند؛ اما این تجربهها نهتنها عینی نبودند، بلکه او را به سمت تعمیمهای بدون پشتوانه تجربی سوق دادند. نتیجتاً بسیاری از علاقهمندیهای فروید، مانند تأکید بر تمایلات جنسی یا رؤیاپردازی نمادین، ریشه در تجربیات شخصی و حالات تغییریافته ذهنی داشتهاند.
تأثیر این وضعیت را باید در قالب «افتراق میان علم و شبهعلم» بررسی کرد. نظریات فروید اگرچه از سوی جامعه پزشکی آن عصر با تحسین ابتدایی روبهرو شد، اما بهسرعت مشخص شد که این نظریات آزمونپذیر، تکرارپذیر یا قابلارزیابی با روشهای علمی نیستند و عمدتاً بر تفسیرهای فردی و نسبتاً ذهنی استوارند.
· تکیه بر شواهد ذهنی و روایتهای محدود درمانجویان خاص
· عدم تکرارپذیری یا آزمونپذیری نظریات در پژوهشهای مستقل
· عبور از معیارهای اساسی علم )فرضیهسازی، آزمون تجربی، ابطالپذیری)
· نمادپردازی مبتنی بر فرهنگ محیط اطراف به جای شاخصههای زیستی جهانشمول
عدم رعایت روش علمی تجربی و تاکید بر روایتهای فردی سبب شد که بسیاری از زیربناهای روانکاوی به شبهعلم یا حتی داستانپردازی تشبیه شوند. اگرچه نمیتوان منکر اهمیت روانکاوی در گشودن مسیر مطالعه روان شد، اما خلأ عینی و شبکه ارجاع تجربی در آثار فروید مشهود است. این خلأ باعث شد بسیاری از روانشناسان و دانشمندان علوم اعصاب بعداً به جدیترین منتقدان او بدل شوند و ضرورت بازنگری علمی را مطرح کنند.
با پیشرفت فناوری در نیمه دوم قرن بیستم و اوایل قرن بیستویکم، علوم اعصاب به سرعت جایگزین بسیاری از روشهای ذهنی درمان روانی شدند. ابزارهایی چون تصویربرداری عملکردی مغز (fMRI)، الکتروانسفالوگرافی EEG تحلیل سیگنالهای عصبی، گام بزرگی در فهم علمی از مغز و ذهن انسان برداشتهاند. این ابزارها امکان ثبت فعالیت واقعی، فیزیولوژیک و زیستی مغز را ـ حین انجام فعالیتهای ذهنی مختلف ـ فراهم میکنند و به محققان این امکان را میدهند تا فرضیهها را بر اساس دادههای عملیاتی و قابل آزمایش بنا کنند89.
تحول بنیادین در علوم اعصاب موجب شده است تا الگوی ذهنی فروید به شدت تحت فشار قرار بگیرد. به عنوان نمونه، نظریه فرافکنی عقده ادیپ، جای خود را به بررسی مدارهای عصبی کنترل بر رفتار اجتماعی داده است؛ نقش حافظه ناخودآگاه، بجای مفاهیمی ذهنی، بر پایه شبکههای عصبی و نقش مغز نیمکره راست و چپ توضیح داده میشود.
شواهد تصویربرداری و تحلیل سیگنالهای مغزی نشان دادهاند که بسیاری از بخشهای مغز مسئول کنترل و پردازشهای دقیق عصبی هستند که توضیحات ذهنی فروید درباره آنها مبهم و غیرقابل تعمیم بوده است. به عنوان نمونه؛ نظریه سرکوب فروید امروزه با دادههای تصویربرداری عملکردی به گونهای دیگر مورد پذیرش قرار گرفته و پژوهشگران بجای «جنبههای نمادین» به سراغ یافتن علتهای عصبشناختی اختلالهای اضطراب یا وسواس رفتهاند.
مطالعه علمی نوین، تفاوت میان نشانههای رواننژندی فروید و علل بیولوژیک بیماریهای روانی را برجسته ساخته است. همچنانکه مطالعات اثبات کردهاند، بسیاری از جنبههای روانکاوی ـ از جمله تلقی از رؤیاها، نقش نمادهای جنسی و قرار گرفتن رفتارها در قالب نمادها ـ با واقعیتهای عملکرد مغز همخوانی ندارند و نیاز به بازنگری اساسی دارند.
البته باید اشاره کرد که برخی جنبههای رویکرد فروید در قالبی بازتعریفشده به مطالعات نوروساینس منتقل شدهاند. برای نمونه، در پژوهشهای امروزی درخصوص ناخودآگاه، به جای روایتهای ذهنی، به بررسی «فعالیتهای مغزی ناهشیار» در شبکههای اعصاب میپردازند. برخی الگوها، مثل نقش حافظه ضمنی، تصمیمگیریهای خارج از سطح هوشیار و نقش نظام لیمبیک در احساسات، در عین جایگزینی با استنادهای عینی، با طرحهای اولیه فروید تا حدودی شباهت دارند؛ اما روششناختی آن کاملاً متفاوت است و بر دادهنگاری، تکرارپذیری و تحلیل سیستمی مبتنی است.
بنابراین، علوم اعصاب با بهرهگیری از ابزارهای نوین تجربی و دادهمبتنی، عملاً فاصله خود را از روانکاوی فرویدی که بر شهود، روایت ذهنی و آزمایشناپذیری استوار بود، دوچندان کرده است.
صنعت سینما نه تنها محصول هنر و تکنولوژی، بلکه نماد قدرت داستانگویی ذهن بشر نیز هست. هر فیلم در حقیقت جریانی تصویری-روایی است که بازتابی از ذهنیت کارگردان، نویسنده و حتی جامعه خالق آن را نمایش میدهد. از ابتدای تولد سینما تاکنون، فیلمها با تکیه بر نمادگرایی )سمبولیسم)، فرافکنی رؤیاپردازانه و بهرهگیری از تکنیکهای روایی خاص، همواره بر لایههای ناخودآگاه و احساسی انسان تأثیر گذاشتهاند.
نمادها در سینما غالباً نقش زبان ثانویه را ایفا میکنند؛ از اشیاء ساده تا رویدادهای پیچیده، همگی بار معنایی دوگانه دارند و فراتر از داستان صریح، لایههای پنهان روانی و اجتماعی را میکاوند. این روند، مشابه تأکید فروید بر رمزگان و نشانههای پنهان رؤیاها، قوه تخیل و تصاویری است که ناخودآگاه را فعال میکنند.
سینما با ایجاد دنیای قابل زیست جایگزین، توانسته است فضای تاثیرگذار بر احساسات، باورها، ارزشها و حتی رفتارهای اجتماعی ایجاد کند. پژوهشهای جدید نشان دادهاند که تماشای بیشازحد فیلمها و سریالها ممکن است منجر به اختلالات روانی چون افسردگی، اضطراب، حس ناامنی یا سرکوب فردیت شود؛ بهویژه در جوامعی که زیرساخت تحلیل انتقادی یا آموزش رسانهای ندارند.
با اینحال، نقش درمانگری سینما و فیلمدرمانی نیز مورد توجه قرار گرفته است: فیلمها میتوانند از حیث شناختی و روانی نقش تقویتکننده داشته باشند ـ به شرط آنکه محتوای روایی، مخاطبشناسی، و هدفگذاری مشخص باشد. سینما در بسیاری از موارد به ابزاری برای کاهش اضطراب، رشد همدلی و فراهم ساختن زمینه گفتگو تبدیل شده است.
اگر سینما صرفاً بر روایت ذهنی و تخیلپردازی استوار شود، بدون هیچگونه چارچوب انتقادی، پژوهش علمی یا قانونگذاری، به محیطی تبدیل میشود که تکرار کلیشهها و انگارههای غلط در آن افزایش یافته و منجر به پروژهسازی افکار و نگرشهای جمعی ناسالم میگردد. اهمیت این مسئله زمانی دوچندان میشود که بدانیم تعداد قابل توجهی از مردم، اطلاعات روانشناختی و فرهنگی خود را بیشتر از طریق سینما یا تلویزیون دریافت میکنند تا از مسیر کتابهای علمی یا دانشگاهی.
برای نمونه، فیلمهایی با محوریت روانشناسی، غالباً با برداشتهای نمادین، تعمیمپذیر و اغلب غلط از بیماریهای روانی یا روابط انسانی همراه هستند. همین مسئله، اگر بدون فیلتر انتقادی توسط مخاطب مصرف گردد، باعث سوءبرداشتهای اجتماعی، تقویت اسطورهها و در مواردی القای هنجارهای مخرب خواهد شد.

این جدول، تفاوتهای عمده فلسفی و روششناختی این سه حوزه را برجسته میکند. فروید و سینما در نقطهای مشابه قرار میگیرند: هر دو متکی به روایت ذهنی و محدود به دایره تجربه فردی یا جمعیاند؛ در حالیکه علوم اعصاب، روش تجربی و دادهمحور را اساس کار خود میداند. پیامد مهم این تفاوت آن است که علوم اعصاب بیش از سایرین، امکان پالایش، قانونگذاری و بازبینی مداوم دارد، در حالی که روانکاوی و سینما محتاج نقد پیوستهاند تا به افراطگری دچار نشوند.
بر اساس جدول بالا، فروید و صنعت سینما در سازوکار روایت و استفاده از نمادهای ذهنی، با وجود تفاوتهای زیربنایی، قرابت ساختاری قابلتوجهی دارند. هر دو سیستم بر تجربهی ذهنی و تلقی شخصی تکیه میکنند و فاقد پشتوانه آزمونپذیری مستقیم هستند. همین موضوع زمینهساز انتقادات رایج به هر دو حوزه شده است: روایتهای فرویدی، اغلب حس روانشناسی عامه را تحریک میکنند اما به دلیل معیارهای علمی ناقص، مورد تردید جامعه دانشگاهی قرار میگیرند؛ فیلمها نیز اگرچه میتوانند انگیزه تفکر و شهود را برانگیزند، اما در غیاب آموزش انتقادی، میتوانند موجب تحمیل تصاویر قالبی و شبهعلمی گردند.
در نقطه مقابل، علوم اعصاب ضمن بهرهگیری از پیشرفتهترین ابزارهای سنجش و تصویربرداری، با خلق شبکههای دادهمحور، امکان رصد، پالایش و حتی پیشگیری خطا را بهوجود آورده است. پژوهشهای نوروساینس، برخلاف روایتهای سینمایی یا روانکاوی، از مکررپذیری و تثبیتپذیری علمی برخوردارند و نقشهبرداری دقیقی از ساختارها و عملکرد مغز ـ در انواع حالتهای روانی و رفتاری ـ ارائه میکنند.
بنابراین، بزرگترین نقطه ضعف سینما و روانکاوی فرویدی از منظر رشد علمی، تأکید مازاد بر عناصر ذهنی و فقدان نظام کنترلی عملی است. از این رو، قانونگذاری، آموزش نقادانه و همگرایی با علوم تجربی، از مسیرهای ضروری برای کاهش خطرات روانشناختی و اجتماعی آینده به شمار میروند.
آمار و بررسیهای علمی هشدار دادهاند که اگر جامعه بهویژه نسل جوان، صرفاً در معرض روایتهای ذهنی، داستانهای نمادین بدون نقد و آموزههای شبهعلمی قرار گیرد، با پیامدهای جدی مواجه خواهد شد. برخی از این پیامدها عبارتند از:
· تشویش هویتی و افزایش اضطراب: روایتهای تقلیلگرا و داستانهای قالبی )چه در روانکاوی کلاسیک و چه در سینما) میتوانند سبب شوند افراد معنای پیچیدهی هویت یا بحرانهای وجودی خود را در قالب الگوهای از پیش تعیینشده ببینند. همین فرآیند موجب تثبیت اضطراب، واهمه از آینده، یا سرکوب فردیت میشود.
· افزایش اختلالات روانی: پژوهشها حاکی از آنند که میزان مصرف فیلمهای احساسی، خشونتآمیز یا دارای بار نمادین شدید، بر میزان بروز اختلالات روانی بهویژه در نوجوانان و افراد آسیبپذیر تاثیر میگذارد؛ این اختلالها ممکن است با اضطراب، افسردگی مزمن، یا گسترش هنجارهای رفتاری ناسالم همراه شوند.
· شکلگیری انتظارات غیرواقعی: الگوهای داستانی و روانکاوانه که حقیقت زیستی یا اجتماعی ندارند، اغلب باعث دستکاری در برداشت افراد از واقعیت زندگی و روابط انسانی میشوند؛ بهویژه الگوهای عاشقانه، قدرت یا خشونت که در فیلمها یا نظامهای روانکاوی قدیمی رایجاند، مخاطبان را به سمت انتظارات ناممکن سوق میدهند.
· تقویت شبهعلم و کاهش تفکر انتقادی: هم سینما و هم نظریههای شبهعلمی فروید، در صورت غیاب آموزش صحیح علمی، به گسترش باورهای غلط درباره منشأ رفتار یا بیماریهای روانی دامن میزنند. این روند نیز موجب ایجاد چرخه بیماری و چشمپوشی از ریشههای عینی و درمانپذیر میگردد.
تمام این پیامدها ضرورت قانونگذاری و راهاندازی نظامهای پایش و نظارت بر تولید و مصرف محصولات روانکاوی و هنری-روایی را برجسته میسازند.
در شرایط کنونی جامعه، تدوین مقررات الزامآور برای تولید، نمایش و آموزش آثاری با مضامین روانی ـ اعم از فیلم، سریال، کتاب، یا جلسات درمانی ـ یک ضرورت انکارناپذیر است. این مقررات میتواند شامل:
· الزام حضور مشاوران علمی در تولید آثار سینمایی با مضمون روانشناسی
· آموزش سواد رسانهای و تحلیل انتقادی برای مخاطبان تمام گروههای سنی
· تدوین چارچوبهای علمی برای ارزیابی صحت مدعیات روانکاوانه در آثار فرهنگی
· حمایت از پژوهشهای بینرشتهای )روانشناسی، علوم اعصاب، سینما، حقوق) برای شناسایی و اصلاح مخاطرات و ظرفیتها
تجربه کشورهای پیشرو نشان داده که بدون این استانداردها، مداخله زودهنگام و بهرهمندی از دادههای معتبر علمی، جوامع با رشد اعتیاد رسانهای، ضعف مهارتهای شناختی و شیوع بیماریهای روانی جدی مواجه خواهند شد.
اگر روند فعلی گرایش به روایتهای ذهنی و شبهعلم ـ اعم از سینمای نمادگرا و تداوم طبابت برپایه نظریات منسوخ فروید ـ بدون هیچگونه بازنگری، آموزش انتقادی و قانونگذاری لازم ادامه یابد، جامعه با بحرانهای متعددی رویارو خواهد شد. برخی از این بحرانها عبارتند از:
· اپیدمی اختلالات روانی و پایین آمدن سن ابتلا: هماکنون شواهد نشان دادهاند جوانان و نوجوانان بیش از هر زمان دیگری به اختلالات افسردگی، اضطراب و اختلال سو مصرف رسانه دچار هستند. این وضعیت با تشدید بمباران نمادین و داستانی میتواند منجر به افزایش مراجعه به روانپزشکان، رشد داروگرایی و حذف تفکر انتقادی در نسل آینده شود.
· زوال اعتماد عمومی به دانش و علم: گسترش شبهعلم و عدم تمایز میان دانش عینی و روایتهای ذهنی، سبب میشود که اعتماد عمومی به علوم واقعی کاهش یافته و جو اجتماعی بهسوی دوقطبی شدن پیش برود. مثال بارز آن، رشد مذاهب افراطی روانی، مشاورهگران غیرمتخصص و بازار سیاه درمانهای غیرقانونی است.
· افزایش شکاف درک اجتماعی و بحران هویت جمعی: تداوم داستانپردازی بدون انتقاد در سینما و فضای مشاوره، جامعه را به سوی تعارضهای عمیق ایدئولوژیک، افزایش نفرت اجتماعی، انزوا و بروز رفتارهای ضد اجتماعی سوق میدهد.
در مقابل، اگر اصلاح جدی صورت گیرد، مقرراتگذاری و ارتقای سواد رسانهای و علمی در اولویت قرار گیرد، و تولیدات رسانهای یا آموزشهای روانشناسی بر پایه یافتههای عصبشناختی و معیارهای علمی نوین تدوین شوند، میتوان شاهد کاهش چشمگیر آسیبهای روانی و اجتماعی، ترمیم رفتار جمعی و افزایش سرمایه اجتماعی بود.
از سوی دیگر، اگر سینما و روانکاوی با پیشرفت علوم اعصاب همگرا شوند و قالبهای جدیدی از داستانگویی و درمان خلق گردد ـ به گونهای که نمادگرایی ذهنی با دادههای ثبتشده و عینی تلفیق شود ـ امکان بازآفرینی ظرفیتهای نوآورانه در تربیت نسل آینده فراهم خواهد شد.
در این گزارش، ضعفها، قدرتها و مخاطرات بنیانهای اندیشگی فروید و صنعت سینما از منظر تأثیر بر روان فرد و جامعه در قیاس با دستاوردهای علوم اعصاب معاصر مورد بررسی عمیق قرار گرفت. روشن شد که هر دو حوزه (فروید و سینما) با تکیه بر روایت ذهنی و نمادگرایی، بهرغم بداعت تاریخی، نتوانستند یا نخواستند خود را با آزمونپذیری و نظام علمی تطبیق دهند. در گام بعد، علوم اعصاب با رویکرد علمی، ابزارهای دادهمحور و الگوهای تستپذیر، توانستهاند بساط بسیاری از باورهای ذهنی را جمع کنند و تصویر تازهای از روان انسان ارائه دهند.
با این حال، نقش سینما و داستان، در صورت قانونگذاری و پژوهش میانرشتهای میتواند مثبت و ترمیمکننده باشد، اما نبود چنین تدابیری، قطعاً جامعه را به سوی بحران خواهد برد. همگرا کردن تخیل با دانش، ایجاد آموزش انتقادی و همچنین قانونگذاری دقیق، بزرگترین چالش و فرصت فراروی جامعه امروز و فرداست.
تحلیلی عمیق دربارهی تأثیر نظریههای فروید و صنعت سینما بر روان انسان، با تمرکز بر شباهتهای نمادگرایانه، پیامدهای شبهعلمی، و پیشبینیهای اجتماعی در صورت فقدان قانونگذاری فرهنگی. مقالهای میانرشتهای در مرز روانشناسی، فلسفه، و هنر.
حق کپی رایت برای میزانسن محفوظ است. طراحی شده توسط WSBA